یک روز بی تو...

 

کنار رودخانه تنها من بودم و یک سنجاقک که شتابزده می گشت

شاید به دنبال...

یک جفت ، یک همدل...همراز؛

و من خسته از گشتن

حال که تو را یافته بودم دیگر توان رفتنم نبود

سنجاقک امید داشت بیابد

و من فقط آرزو می کردم

روزی به تو که یافته بودم بگویم

"چقدر امروز بدون تو سخت گذشت"

نظرات 3 + ارسال نظر
آرش(اشک) چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:24 ق.ظ http://diyareashk.persianblog.com

هر روز بهتر از روزهای قبل می نویسی . پاینده باشی

باران چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:27 ق.ظ http://ojefiroozeyi.blogsky.com

سلام قاصدک جان.ممنون از اومدنت به خونه ی بزرگ فیروزه ای ام.خوشحال می شم اگه هر از گاهی با پیغامهای قشنگت بهش صفایی بدی.

جواد پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:58 ق.ظ http://janijani83.persianblog.com

بودنت زیبا بود٬ رفتنت زیباتر.من نمیدانم که چرا زیبایی٬از عمرم میکاهد.(امون بده)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد