منو ببخش...

اگه دلم تنگ میشه خیلی برات منو ببخش.

 اگه نگام گم میشه تو شهر چشات منو ببخش.

 منو ببخش اگه شبا ستاره هارو می شمارم.

اگه همش پیش همه بهت میگم دوستت دارم.

 منو ببخش اگه برات سبدسبد گل می چینم.

منو ببخش اگه شبا فقط تورو خواب می بینم.

 منو ببخش اگه تو رو می سپرمت دست خدا.

اگه پیش غر یبه ها بجا ی تو میگم شما.

 منو ببخش اگه واسه چشای تو خیلی کمم.

تو یه فرشته ای و من خیلی باشم یه آدمم.

 منو ببخش اگه فقط میخوام بشی مال خودم.

 ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شدم...!

حتما بخونین.قشنگه...

 

این داستان واقعی نیست...!

حا لا دوباره چند وقتی میشد که پرهیزهای غذاییش رو شروع کرده بود

آب یخ ؛ فلفل؛ ترشی

همه از اینکار متعجب بودن

چی شده که دوباره میخواد بخونه؟

اصلا چی شد که خوندن رو گذاشت کنار؟!

همه که از صداش تعریف می کردن؟!

همه استاداش که بهش امیدوار بودن؟!

حجم صداش!

قدرتش!

صدای بازش!

...

چی شد که دیگه نخوند؟

هیچکس نفهمید

هیچکس

...

حالا؛

چی شده که دوباره داره تمرین می کنه:

دووووووووووووووو

ر ر ر ر ر ر ر ر ر

می ی ی ی ی ی ی

.

.

.

سی ی ی ی ی ی ی

***

اون روز در خونه به صدا در اومد

پسرک دروباز کرد

اگر چه متعجب شده بود

اما آروم سرش رو انداخت پایین

یه جند لحظه به سکوت گذشت

دخترک شروع کرد به حرف زدن

سلام

سلام -

خوبی

- ای

من دارم عروسی می کنم

= هر دو اشک تو چشاشون جمع شد

اما می دونی که من فقط تو رو می خواستم

چقدر التماستو کردم

هی نشستی من و قانع کردی که ما بهم نمی آییم

تو لایق یه زندگی خوب وایده آلی

بخاطر من اونو خرابش نکن

چقدر گفتم واسه من مهم تویی

من از لحاظ مالی تامینم

پدرم هم که گفته بود تامینتون می کنم

خیالتون راحت

چرا قبول نکردی

پسرک گفت:

حالا دیگه گذشته

گذشته ها گذشته

تو که قانع شده بودی

پس چرا داری دوباره همون حرفارو می زنی

دخترک گفت:

یادته از همون روزای اول که تو کلاس همدیگر ودیدیم

چقدر خوب همو می فهمیدیم

ساز من و صدای تو...

یادته می گفتی: وقتی تو ساز می زنی حجم صدام دوبرابر میشه

تو خیلی خوب می خوندی

یادته

وقتی نگام میکردی به قول خوت تازه احساست با ترانه ای که می خوندی قاطی میشد

واسه همین می گفتی همیشه من رو نگاه کن

- بگذریم

نه نگذریم

- شب عروسیته وقت این حرفا نیست

...

اومدم دعوتت کنم که تو عروسیم بخونی

- من؟

- تو که می دونی صدای من غمگینه

محزونه

شاد نیست که بدرد عروسی بخوره

تازه شعرایی که بلدم همشون غمگینه

می دونی که

باشه می خوام تو بیای بخونی

گروهمون هم هست

- خوب بگو ... بخونه

اون که صداش شاده

نه .می خوام تو بخونی

اشکاشو پاک کرد وگفت

بیا

می خوام تو بخونی

واسه خداحافظی

آخه ما از اینجا میریم

شاید دیگه همو نبینیم

ما داریم از اینجا میریم

بیا

باشه؟

باشه؟

...

- متاسفم

تو روخدا

می دونم که توام دوسم داری

و می دونم که ابراز نمی کنی

امشب بیا

بخاطر من

بخاطر همه خاطره هایی که با هم داریم

یادته چقدر می خوندی

فقط و فقط واسه من

یادته می گفتی اینارو فقط واسه تو می خونم

یادته چقدر با هم از عشق گفتیم

من بودم و تو

چقدر زدیم و خوندیم

من وتو

تنهای تنها!

چقدر عاشق بودیم

...

بیا

...

باشه

پسرک فقط گریه می کرد

ساعت 7 تا 11 شب

دخترک با چشمای اشکبار رفت

...

دیگه ساعت عروسی رسیده بود

پسرک با خودش گفت:

اگه نرم واسه همیشه ازم دل می کنه

دیگه تموم دلش میشه مال همسرش

اما

...

می تونم شب خاطره انگیزی واسشون درست کنم

تنها کاری که از دستم بر میاد

تنها کاری که تو جبران همه کارایی که واسم کرد می تونم واسش بکنم

...

پسرک تصمیمش رو گرفت

گیتارش رو برداشت

راه افتاد

...

ماشین گل زده جلوی هتل...

می تونست امشب شب عروسی اون باشه

اشک تو چشاش جمع شد

خودش رو جمع و جور کرد

اشکاشو پاک کرد و رفت به سمت هتل

...

وارد سالن شد

... داشت می خوند

...

اونو که دید ...

گفت:

ببینید کی اومده؟

...

پسرک گیتارشو درآورد

همهمه ای توی سالن افتاده بود

فلانیه ها

...

می گن عروس خانم هم تو گروه فلانی بوده

...

از همونجا که ایستاده بود پسرک شروع کرد به ساز زدن

...

حالا دیگه به سن رسیده بود

از پله ها بالا رفت

مثل همیشه اصلا به سمت خانوما نگاه نکرد

...

یه اشاره به گروه کرد

همه فهمیدن چی می خواد بخونه

...

دخترک همیشه می گفت وقتی می خوای بخونی اینجوری وایسا

من اینجوری وایسادنو خوندنت رو دوست دارم

...

پسرک همونجوری وایساد

...

این ترانه تقدیم به عروس و داماد -

که وصف حال اوناست تو بهترین شب عمرشون

واسشون آرزوی خوشبختی می کنم

واسه همیشه

آرزو می کنم لحظه های عاشقانه ای رو با هم سپری کنید

و یه عمر لیلی و مجنون هم باشید

امیدوارم به پای هم پیر شید

...

بعد با اون صدای باز و پر حجم شروع کرد به خوندن

...

امشب در سر شوری دارم

امشب دردل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم

رازی باشد با ستارگانم

.

.

.

با ماه و پروین سخنی گویم

وز روی مه خود اثری جویم

جان یابم زین شبها

می کاهم از غمها

ماه و زهره را به طرب آرم

از خود بی خبرم که شعف دارم

نغمه ای ...

...

می گفتن وقتی این شعر رو می خونده عروس گریه ش گرفته بوده

خودش هم که این شعر و با بغض تمام خونده بود

...

از اون شب تا حالا دیگه پسرک نخونده

حتی تمرین هم نمی کرد

کاری که انقدر انجام می داد صدای همه رو درآورده بود

اما دیگه ...

حالا دوباره شروع کرده بود

با هیچ گروهی کار نمی کنه

میگه می خوام بخونم فقط برای دل خودم

فقط برای دل خودم

و

شاید ،

یه روز برای خدای خودم!

از اتاقش داره صداش میاد

هنوزم مثل همون روزا می خونه

قوی و پر حجم و باز

و البته محزون!

.

.

.

عروسک خواهرم را که دزدیدند")

او بیصبرانه

می گریست

و من

سبکسرانه می خندیدم

...

امروز که عروسم را می برند

بر کالسکه ای سپید از نور

من

گریه می کنم

و

خواهرم

نمی خندد")(*)

.

.

.

همه زندگی من اون نگاه عاشقت بود...

 

ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی

رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی

ای که بی تو تک و تنهام توی این غربت سنگی

می دونم بر نمی گردی شدی همرنگ دورنگی

 همه ی زندگی من اون نگاه عاشقت بود

چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود ؟؟

...رفتی و ازم گرفتی اون نگاه آشنات رو

واسه من رفتی گذاشتی التهاب لحظه هات رو

حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی

چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی

...

 

دخترک می رقصد...دخترک می خندد...دخترک می خواند
پسرک به دیوار نگاه می کند
دخترک از رویا می گوید...دخترک از عشق می گوید...دخترک از با هم بودن می گوید
پسرک به دیوار نگاه می کند
دخترک از بوسه می گوید...دخترک از هوس می گوید
پسرک به دیوار نگاه می کند
دخترک عصبانی میشود...دخترک پسر را صدا می زند
پسرک به دیوار نگاه می کند
دخترک فریاد می زند...دخترک گریه می کند
پسرک بلند می شود و از اتاق خارج می شود.

........

شعر با تو بودن


با تو لحظه هام پر از نور
بی تو تاریکه و سرده
مثل خورشید حضورت
دنیا دور تو می گرده
گلهای سرخ تو باغچه
همشون ارزونی تو
منو از خودم گرفته
عشق آسمونی تو
....
همه ی ترسم از اینه
تو رو ازدست بدم اخر
نباید عقربه ها رو
بذارم برن جلو تر
کاشکی خیلی پیش از اینها
عشق من تو رو می دیدم
آخه من توشهر چشمات
به خود خودم رسیدم
....
اومدی با ترن صبح
از یه شهر دورو بی نام
تو یه تعبیر قشنگی
واسه ی تموم خوابام
مثل خواب معبدی دور
که پر از راز و نیازه
پرم از محبت تو
پرم از یه عشق تازه
....

شروع دوباره...


میمیرم برات.
....نمی دونستی میمرم بی تو! بدون چشات.....
رفتی از بَرم،
نمی دونستی که دلم بسته به سازِ صدات
آرزومه که نمیدونستی که من میمیرم برات!
میمیرم برات !
عاشقم هنوز...

نمیخوام که بمونی و بسوزی به سازِ‌ دلم
گفتی من میرم...
تو میخواستی بری تا فرداها..آره خوشگلم
برو راهی نیس تا فرداها،یار خوشگلم
،بمون با دلم
سفرت بخیر..

.اگه میری از اینجا تک و تنها تا یه شهر دور
برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور
برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور
به یه دنیا نور
سفرت به خیر...

.برو گر شکستی ز من ,میتونی دوباره بساز
از دلی شکسته,نا امید و خسته ...تو باز غرور
از دلی شکسته,نا امید و خسته ...تو باز غرور
!تو بازم غرور
نمیخوام بیای..

.نمیخوام میون تاریکی من تو حروم بشی
نمیخوام ازت...
.نمیخوام مثه یه شمع بسوزی برام تا تموم بشی
برو تا بزرگی،‌ میخوام که فقط آرزوم بشی...
آرزوم بشی.....